چكيده «تاريخ‌مندي متن» بر اثرپذيري «متن» از واقعيات فرهنگي و اجتماعي عصر پيدايش آن تأكيد دارد. اين مقاله تقرير نصر حامد ابوزيد از تاريخ‌مندي قرآن را بررسي مي‌كند. وي بر آن است كه قرآن يك «محصول فرهنگي» است. از اين‌رو «معناي اصلي» قرآن يك معناي تاريخي است و بايد با عنايت به آن واقعيات تفسير شود، اما نشانه‌هاي زباني موجود در قرآن اين قابليت را دارند كه در كانون «تأويل خلاق» قرار گيرند و بر حسب واقعيات اجتماعي و زباني عصر مفسر بازسازي شوند. هدف از تأويل قرآن بايد درك «مغزي» باشد نه «معنا» كه مربوط به عصر نزول است. لازمة اين رويكرد آن است كه بخش‌هايي از قرآن كه براي انطباق با واقعيات فرهنگي و زباني عصر حاضر نيستند، «شواهدي تاريخي» قلمداد شوند. مهم‌ترين اشكال ديدگاه ابوزيد حصر قرآن در حصار تنگ اقتضائات عصر نزول و پذيرش راه‌يابي مضامين باطلِ برخاسته از جهل و عقب‌ماندگي فرهنگ آن عصر در درون‌ماية وحياني است. كليد واژه‌ها: تاريخ‌مندي فهم، تاريخ‌مندي متن، مغزي، تأويل مجازي، نصر حامد ابوزيد، فرهنگ زمانه، معنا، فحوا. 1.تفكيك تاريخ‌مندي فهم از تاريخ‌مندي متن همة نظريه‌هاي تفسيري كه در تحليل خويش از فرايند قرائت متن و وصول به معنا سهمي براي مفسر و افق معنايي وي در ايجاد معنا قائل‌اند، به تاريخ‌مندي فهم مي‌گرايند. سرّش آن است كه پذيرش نقش محوري خواننده در فرايند تكوين معناي متن به معناي آن است كه دنياي ذهني مفسر و موقعيت هرمنوتيكي در كنار ديگر عوامل، سازندة معناي متن است و معناي متن، پيش از قرائت و مستقل از دخالت محتوايي باورداشت‌ها و جهت‌گيري‌ها و علائق مفسّر هويتي و تعيني ندارد و در نتيجه، كار مفسر كشف معناي از پيش تعين يافته نيست، بلكه وي در فرايند پيدايش و شكل‌گيري معناي متن سهيم است. از آنجا كه افق معنايي مفسر و موفقيت هرمنوتيكي وي امري تاريخي و متأثر از واقعيات اجتماعي و فرهنگي و زباني مقطع تاريخي مفسر است، لاجرم فهم او از متن نيز امري تاريخي مي‌شود و به حسب تغيير شرايط تاريخي و اجتماعي و در ساية تغيير افق معنايي مفسر، سيلان و تغيير مي‌كند. تاريخ‌مندي فهم با هرمنوتيك ماقبل فلسفي آغاز مي‌شود،1 اما صورتبندي تحليلي و فلسفي آن در هرمنوتيك فلسفي هيدگر و گادامر نمود و جلوة خاصي دارد. گادامر همسو با نيچه، هوسرل و هيدگر به محدود شدن فهم در حصار «افق» (horizon) فهم كننده معتقد است و اصرار مي‌ورزد كه افق ذهني مفسر هم قلمرو و پهنة انديشه و تفكر را سمت و سو مي‌دهد و هم فهم را با محدوديت و تعين همراه مي‌سازد.2 از نظر وي افق و موقعيت هرمنوتيكي مفسر متن كه شكل‌گرفته از پيش‌داوري‌ها و باورهاي اوست، امري ثابت نيست، بلكه در فرايند فهم‌ها و تفسيرها همواره در حال سيلان و تغيير است.3 وجه تاريخي شدن فهم از نظر هرمنوتيك فلسفي آن است كه فهم از نظر آنان تركيب و امتزاج افق معنايي مفسر با افق معنايي متن است و از آنجا كه افق معنايي هر مفسري محصور و محدود به عصر و زمانة خويش و تعاملات وي با محيط و ديگر معاصران است و از آن اثر مي‌پذيرد و در ساية داد و ستد با آن سيلان و تغيير مي‌پذيرد، فهم و تفسير برخاسته از دخالت چنين افق و موقعيتي لزوماً تاريخي و زمانمند مي‌شود.4 اما «تاريخ‌مندي متن» داستان ديگري است و به مقولة اثر پذيري معناي متن از «زمينة تاريخي» (historical context) و شرايط و واقعيات فرهنگي و تاريخي عصر پيدايش متن مربوط مي‌شود. موضوع تاريخ‌مندي متن نيز داراي پيشينه است و تقريرهاي مختلفي از آن وجود دارد. براي نمونه رودلف بولتمان (1884 - 1976) بر آن است كه گفتمان ديني كتب مقدس از جهان‌بيني و تفكر عصري كه متون ديني در آن نگاشته شده، متأثر است؛ از اين‌رو مشتمل بر اسطوره است و با زبان و باورداشت‌هاي علمي روزگار ما سنخيت ندارد. وي برخلاف ليبرال‌هاي كلامي اوليه كه يكسره اين عناصر اسطوره‌اي را كنار مي‌زدند، به لزوم «اسطوره‌زدايي» (demythologizing) از متون مقدس معتقد مي‌باشد و بر آن است كه وظيفه و شغل الهيات معاصر آن است كه به درون اين قشر اسطوره‌اي نفوذ كند و جذبه وجودي و پيام و نداي كتاب مقدس را كه در پس اين عناصر تاريخي و اسطوره‌اي نهفته است، دريابد. پس آنچه گفته شده از آنچه مقصود بوده، متمايز است و اسطوره‌زدايي به فهم آنچه مقصود بوده و روح پيام متن است، كمك مي‌رساند.5 رولان بارت نيز تقرير ديگري از تاريخ‌مندي متن عرضه مي‌كند. از نظر وي يك متن در بطن تاريخ و فرهنگ حركت مي‌كند و در اين مسير پيوستة خود بر حسب جغرافيا، شرايط انساني و اقتضائات تاريخي، معاني جديدي مي‌يابد و از معاني گذشتة خود فاصله مي‌گيرد. بارت معتقد است كه متن بايد فارغ از اين خاستگاه تاريخي و فارغ از سلطة معنايي مؤلف، تفسير و فهم شود. در تاريخ‌مندي مورد نظر بارت هر متن يك سند تاريخي است كه از چندين دسته رمز و كد (code) تشكيل شده است و رمزگشايي اين كدها نبايد صرفاً در خاستگاه تاريخي متن (مقطع زماني و تاريخي پيدايش متن) صورت پذيرد، بلكه متن در حال حاضر و لحظه تفسير محاط و محصور به كدهاي معاصر است كه بايد با ملاحظة آنها رمزگشايي و بازخواني شود.6 نصر حامد ابوزيد در عين اشاره به تاريخ‌مندي فهم، بر تاريخ‌مندي قرآن تأكيد خاصي دارد و تقرير ويژه‌اي از آن عرضه مي‌دارد و لوازم معرفتي و ديني خاصي را بر اين تقرير مترتب مي‌كند. مقالة حاضر به تبيين اين تقرير و بيان نقاط ضعف و كاستي‌ها و برشمردن پاره‌اي لوازم باطل آن اختصاص دارد. 2. تقرير نصر حامد ابوزيد از تاريخمندي قرآن پروژة نصر حامد ابوزيد وصول به آگاهي تاريخي و علمي نصوص ديني است كه در واقع مستلزم پژوهش دربارة قرآن به مثابة يك متن تاريخي، بشري و زباني است. اين امر نيازمند به چالش كشيدن تلقي سنتي و رايج از علوم قرآن و حديث است كه به زعم وي گفتمان ديني (الخطاب الديني) غالب بر آن اصرار مي‌ورزد؛ همچنان كه نيازمند صورتبندي (صياغة) و بازسازي قرائتي انتقادي و جديد از علوم قرآن و سرشت متن ديني بر پاية پذيرش تاريخ‌مندي آن و محصول فرهنگي دانستن متن قرآن است. از نگاه وي كوشش پشينيان نظير زركشي (متوفي 794) در البرهان في علوم القرآن وسيوطي (متوفي 910) در الاتقان تلاشي در جهت حفظ و نگهداري سرمايه و حافظة فكري و فرهنگي تمدن اسلامي بوده است كه با وجود ارزش فرهنگي خود، بر پاية نوعي تصور ديني از متن (قرآن) صورت پذيرفته كه خود، ساختة گرايش‌هاي ارتجاعي در فرهنگ عربي ـ اسلامي است. از نظر ابوزيد كمترين تعريفي كه مي‌توان از اين تصور سنتي ارائه كرد آن است كه متن قرآني را از بافت جريان‌هاي عيني و تاريخي آن جدا مي‌كند و در نتيجه قرآن را از سرشت حقيقي‌اش به عنوان يك متن زباني و محصولي فرهنگي و تاريخي، جدا كرده، در نتيجه قرآن را از سرشت حقيقي‌اش به عنوان يك متن زباني و محصولي فرهنگي و تاريخي دور مي‌كند و آن را به امري قدسي و روحاني بدل مي‌كند.7 از نظر نصرحامد روشنگري ديني و گفتمان روشنگري (خطاب التنوير) در جهان اسلام نتوانسته است حصار و سيطرة گفتمان ديني غالب و سنتي را بشكند و افق معرفتي جديد را پايه‌ريزي كند و آگاهي علمي و تاريخي (الوعي التاريخي العملي) به نصوص ديني را صورتبندي نمايد؛ چراكه به بُعد تاريخي بودن قرآن و جنبة بشري و فرهنگي آن توجه خاص نشان نداده است. براي برون‌رفت از اين وضعيت و وصول به آگاهي علمي و تاريخي از نصوص ديني لازم است كه درست در مقابل گفتمان و تفكر ديني كه الله را قائل و متكلم نصوص ديني مي‌داند و به متن ديني قداست و روحانيت مي‌بخشد و لباس متافيزيك بر تن آن مي‌كند، نقطة عزيمت خود را جنبة تاريخي و بشري و فرهنگي متن ديني قرار دهيم و به واقعِ تاريخي، اجتماعي و فرهنگي كه تلقي وحي را احاطه كرده‌ است، تمركز نماييم.8 از نگاه ابوزيد متن قرآني در ذات و جوهره‌اش «محصول فرهنگي» است؛9 يعني اين متن در مدت بيش از بيست و سه سال در متن واقعيت فرهنگ و اجتماع زمان نزول شكل گرفته است. بنابراين، اعتقاد به وجود قدسي و وجودي متافيزيكي و از پيش تعين يافته براي اين متن، كوششي براي پوشاندن وجه فرهنگي و تاريخي آن و مسدود كردن امكان فهم علمي اين پديده است. خداوند هنگام فرستادن وحي بر پيامبرˆ نظام زباني حاكم بر گيرندة وحي را برگزيده است. برعكس ديدگاهي كه گفتمان ديني معاصر (سنتي) ترويج مي‌كند، گزينش يك زبان انتخاب يك ظرف خالي نيست. زبان مهم‌ترين ابزار يك قوم در فهم جهان و نظام‌بخشي به آن است. بر اين اساس هرگز نمي‌توان دربارة زباني جدا از فرهنگ و واقع اجتماعي سخن گفت. الهي بودنِ منشأ و خاستگاه متن وحياني نافي واقعي بودن و تاريخي بودن محتواي آن نيست و از اين‌رو با انتساب آن متن به فرهنگ بشري و ظرف اجتماعي و تاريخي خاص منافاتي ندارد. از آنجا كه در مورد قرآن نمي‌توان فرستندة پيام و خاستگاه الهي آن را در كانون پژوهش قرار داد، طبيعي است كه راه ورود علمي به پژوهش دربارة متن قرآني از مدخل واقع و فرهنگ بگذرد. اين «واقع» چيزي است كه زندگي گيرندة وحي و مخاطبان اولية قرآن در آن شكل مي‌گيرد و فرهنگي كه زبان تجسم آن است، آن را احاطه كرده‌ است. براين اساس، در پژوهش متن قرآني به سراغ واقع و فرهنگ رفتن به معناي پرداختن به امور تجربي است. با تحليل اين گونه امور است كه مي‌توان به فهمي علمي از پديدة نص ديني دس?